زمان تقریبی مطالعه: 9 دقیقه

ابن مضاء

اِبْنِ مَضاء، ابوالعباس احمد بن عبدالرحمن بن محمد لخمی قرطبی (511-592ق / 1117-1196م)، فقيه، نحوی و محدث اوايل عصر موحدون اندلس. از نسبت لخمی او چنين برمی‌آيد كه نسب او به قبيلۀ لخم كه در اطراف شَذونه و اشبيليه اقامت داشتند (نك‍ : ابن حزم، جمهرة، 424)، می‌رسد. كنيۀ او را ابوجعفر و ابوالقاسم نيز گفته‌اند (ابن ابار، 1 / 89؛ ابن فرحون، 1 / 208). وی در يكی از درخشان‌ترين دوره‌های تاريخ اندلس در قرطبه زاده شد و در همانجا به تحصيل مقدمات علم پرداخت (ابن ابار، همانجا). كتاب الموطأ را نزد ابوعبدالله ابن اصبغ خواند و قرائات را از ابوالقاسم ابن رضی و نحو و ادب را از ابوبكر ابن سمجون و ابوالعباس ابن خصيب فراگرفت و از محضر ابن عربی كه پس از بركناری از منصب قضا (ح 530ق)، در قرطبه به تدريس مشغول بود (نك‍ : ه‍ د، ابن عربی، ابوبكر)، بهرۀ بسيار برد. از ديگر استادان او در قرطبه می‌توان از ابن ابی الخصال، ابوطاهر تميمی، عبدالملك ابن مسرة و ابوبكر ابن مدير ياد كرد (ابن ابار، همانجا؛ ابن خطيب، 2 / 390، 521؛ ابن قاضی، 142). پس از آن به اشبيليه رفت و در آنجا قرائت نافع و ابن كثير را از شريح آموخت و الكتاب سيبويه را نزد ابوالقاسم ابن رماك فراگرفت و چندی در ملازمت وی به سر برد و آثار نحوی، لغوی و ادبی بسياری را نزد وی خواند. آنگاه بار ديگر از محضر ابن عربی كه در آن زمان در اشبيليه به سر می‌برد، بهره جست. مدتی نيز در سبته از قاضی عياض محدث مشهور اندلسی و در المريه از عبدالحق بن عطيه و ابوعبدالله ابن وضاح و ابوحجاج قضاعی حديث شنيد و از كسان بسياری از جمله ابن موهب، ابن فندله و ابومروان باجی اجازۀ نقل حديث گرفت (ابن ابار، همانجا؛ ابن فرحون، 1 / 209؛ ابن جزری، 1 / 67؛ سيوطی، 1 / 323؛ گارثيا گومث، 238). ابن فرحون (همانجا)، ابن بشكوال (ه‍ م) را نيز از استادان او دانسته است. وی مجموعه‌های گرانقدری از احاديث گرد آورد كه همه، هنگام تصرف المريه به دست مسيحيان، از ميان رفت (همو، 1 / 210). افزون بر فقه، نحو و حديث، در علوم ديگری از جمله طب، حساب و هندسه نيز دست داشت (سيوطی، همانجا). از شاگردان او می‌توان ابن دحيه، ابن حوط الله و علی بن محمد غافقی را نام برد (ابن دحيه، 91؛ ابن خطيب، 1 / 513؛ سيوطی، همانجا). ابن مضاء كه ظاهری مذهب بود، ابتدا منصب قضا را در فاس و بجايه به عهده گرفت و در 578ق، در زمان حكومت يوسف بن عبدالمؤمن (558-580ق / 1163-1184م) به قضای مراكش رسيد و سپس «قاضی الجماعة» گرديد و تا زمان يعقوب المنصور (حك‍ 580-595ق / 1184- 1199م) در همين منصب باقی ماند. وی سرانجام در اشبيليه درگذشت (ابن ابار، همانجا؛ ابن فرحون، 1 / 210-211؛ ابن ابی زرع، 206، 216).
در روزگار ابن مضاء مذهب ظاهری رواج بسيار يافته بود و در زمان يعقوب المنصور سومين خليفۀ موحدون كه خود از فقيهان بزرگ ظاهری به شمار می‌رفت (نك‍ : مقری، 3 / 102؛ ضيف، 6)، به اوج خود رسيد. يعقوب حركتی بر ضد مذاهب چهارگانه و به ويژه مذهب مالك بن انس آغاز كرد. وی فرمان داد بسياری از كتابهای فقهی اين مذاهب را بسوزانند و فقها را بر آن داشت كه جز بر اساس قرآن و سنت فتوا ندهند (مراكشی، 279؛ ابن خلكان، 7 / 11؛ مقری، 3 / 104). ابن مضاء كه از فقهای بزرگ آن روز به شمار می‌رفت، با الهام از انديشه‌های مذهب ظاهری به ارزيابی نظرات و آراء نحويان پرداخت. او می‌ديد كه نحويان، ظاهر آيات قرآن را كه پايۀ نظرات خود او بود، فرو نهاده و به تأويلات و توجيهات گوناگون پرداخته‌اند و بدين سان در كلام خداوند فزونی و كاستی پديد می‌آورند. وی همۀ نظريات و تأويلات آنان را مردود شمرد و آن را برابر آيين خود، فعلی حرام دانست (ابن مضاء، 92-93).
وی همۀ انتقادات خود را به سوی نظريۀ عامل كه سنگ اصلی بنای نحو عربی است، متوجه ساخت و بر آن شد تا اركان اين نظريه را كه نخستين نشانه‌‌هايش در كتاب العوامل خليل بن احمد آمده بود (يوسف، 55)، فرو ريزد. وی احتمالاً اين انديشه را از پيشينيان خود ازجمله ابن حزم، فقيه ظاهری سدۀ پيشين كه از ديدگاه همين مذهب نظريۀ عامل در نحو را موجب فساد زبان عربی دانسته بود (نك‍ : التقريب، 202)، الهام گرفته است، اما بی‌شك وی نخستين كسی است كه اينگونه گستاخانه بر ضد نحويان به پا خاست. اگرچه قرنها قبل از وی كسانی چون جاحظ و بعدها ابن جنی (ه‍ م) بر پاره‌ای از نظرات نحويان خرده گرفته بودند، اما آنان هيچ گاه از محدودۀ چند انتقاد كوتاه پا فراتر ننهادند (ابن مضاء، 86-87؛ نيز نك‍ : جاحظ، 1 / 91-92).
ابن مضاء با همۀ حساسيتی كه نسبت به نظريه‌های شگفت نحويان داشت، باز تا تكيه‌گاه استواری چون ابن جنی نيافت، پا در اين وادی خطرناك ننهاد، چه وی ديده بود كه ابن جنی عامل رفع، نصب، جر و جزم را در متكلم می‌جويد، نه در جای ديگر (ابن مضاء، همانجا). بنابراين وی نظريۀ عامل نحوی را نه تنها باعث سهولت كار زبان عربی نداسته، بلكه آن را سبب فرو لغزيدن بلاغت اين زبان تا حد انحطاط شمرده است (همو، 88). وی در رد نظريۀ تقدير عوامل محذوفه گويد: اين نظريه انسان را وادار به فرض مفاهيمی می‌كند كه هيچ‌گاه مقصود گوينده نبوده است، زيرا اگر گوينده قصد چنان معناهايی را داشته باشد، بی‌شك لفظ مربوط به آنها را نيز بر زبان می‌‌آورد (صص 87- 88؛ ضيف، 20).
وی جملاتی مانند «زيد فی الدار» را كه جار و مجرور در آنها، مانند «فی الدار» گاه خبر، صله، صفت و يا حال واقع می‌شوند و نحويان متعلقات آنها را كلماتی محذوف از قبيل «كائنٌ»، «مستقرٌ» و «موجودٌ» در تقدير می‌دانند، «تامه» می‌شمارد و بر آن است كه همان حرف جر، رابط بين دو نسبت است و نيازی به متعلق محذوف نيست (ص 99؛ ضيف، 24)؛ چنانكه گويی وی حرف جر «فی» را در جملۀ ياد شده، همچون فعل ربطی (مثلاً بودن) در بيشتر زبانهای هند و اروپايی می‌داند.
او در باب منادا و نظاير آن، نظر نحويان را كه آنها را ــ به سبب منصوب بودن ــ مفعول عاملی محذوف مانند «أُنادِیِ»، يا «أَدعُو» می‌دانند، نمی‌پذيرد و در رد آن می‌گويد: چنانچه مثلاً به جای «يا عبدَالله» گفته شود «أدْعُو عبدَالله»، جملۀ انشايی به جمله‌ای خبری تبديل می‌شود و مدلول كلام تغيير می‌كند. وی بر همين مبنا نظر نحويان را در مورد فعل مضارع منصوب به «فاء» و «واو» سببيّه كه پس از آن «أن» ناصبه‌ای در تقدير می‌گيرند، نيز مردود می‌شمارد (نك‍ : صص 89-90). نكتۀ جالب آن است كه وی ضميرهای متصل را در فعلهای مثنى و جمع مانند (قاما، قاموا، قُمن)، ضمير نمی‌داند، بلكه مانند زبان‌شناسان امروز، آنها را تنها علامتهايی می‌داند كه دلالت بر تثنيه و جمع دارند. در باب ضماير مستتر نيز وی می‌پرسد: چه نياز به فرض استتار چيزی كه فايده‌ای بر آن مترتب نيست؟ و بر پايۀ همين نظر فاعل را بر دو گونه می‌داند: مذكور يا محذوف و تأويل بيشتر از اين را جايز نمی‌شمارد (صص 103-106؛ ضيف، 25-26). در باب تنازع و اشتغال نيز نظراتی دارد كه اساس همۀ آنها بر حذف عوامل است (نك‍ : ابن مضاء، 107-141). وی همه جا از ديدگاه فقه ظاهری به مسائل نحوی می‌نگرد و پيش از آنكه عالمی نحوی باشد، فقيهی ظاهری است. از اين رو علاوه بر الغای نظريۀ عامل، علل و قياس را نيز همان گونه كه در فقه ظاهری نفی شده، مردود می‌شمارد (همو، 156-161).
با اينكه در برخی از نظريات وی كم و بيش بارقه‌هايی از ابداع به چشم می‌خورد و تلاش او در جهت بازسازی ساختار زبان عربی بر بنيادی ساده‌تر از نظريۀ عامل، می‌توانست باعث تحولی جدی در عرصۀ اصول نحو باشد، اما آن نظريات مورد توجه و استقبال نحويان قرار نگرفت و پس از او هيچ كس اقدامی اساسی در ادامۀ اين راه نكرد (قس: آذرنوش، «هشت») و هرگز دستور زبانی ديگر بر بنيادی سوای نظريۀ عامل تدوين نگرديد. اثر معروف او كتاب الرد علی النحاة يا الرد علی النحويين در 1366ق / 1947م در قاهره به كوشش شوقی ضيف به چاپ رسيده است. شوقی ضيف بی‌شك تحت تأثير همين كتاب و بر پايۀ مقدمه‌ای كه خود بر آن نوشته، بعدها كتاب تجديد النحو را نوشت. بی‌گمان وی نيز مانند دستورشناسان آغاز سدۀ 20م، به خصوص ابراهيم مصطفی، اميد آن داشت كه نحو عربی را به راه ساده‌تری بكشاند، اما موفقيتی به دست نياورد. جالب توجه آنكه در بين منابع كهن تا قبل از سيوطی نامی از كتاب الرد علی النحاة به ميان نيامده و تنها به دو اثر يافت نشدۀ وی به نامهای المشرق فی النحو يا المشرق فی العربية و تنزيه القرآن عما لايليق به من البيان كه هر دو در نحو بوده‌اند، اشاره شده است (نك‍ : ابن ابار، 1 / 89؛ فيروزآبادی، 21-22؛ سيوطی، همانجا). چه بسا، كتاب الرد علی النحاة يكی از اين دو كتاب بوده كه بعدها نام آن به دست ناسخين تغيير يافته است. ابوالحسن ابن خروف، نحوی معروف كتابی با نام تنزيه ائمة النحو عما نسب اليهم من الخطأ و السهو در رد كتاب تنزيه القرآن وی نوشته بوده است (ابن ابار، همانجا).

مآخذ

 آذرنوش، آذرتاش، آموزش زبان عربی، تهران، 1366ش؛ ابن ابار، محمدبن عبدالله، التكملة لكتاب الصلة، به كوشش عزت عطار حسينی، قاهره، 1956م؛ ابن ابی زرع، علی بن عبدالله، الانيس المطرب، رباط، 1972م؛ ابن جزری، محمدبن محمد، غاية النهاية، به كوشش برگشترسر، قاهره، 1351ق / 1932م؛ ابن حزم، علی بن احمد، التقريب لحد المنطق، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1959م؛ همو، جمهرة انساب العرب، بيروت، 1403ق / 1983م؛ ابن خطيب، محمدبن عبدالله، الاحاطة، به كوشش محمد عبدالله عنان، قاهره، 1394ق / 1974م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن دحيه، عمر بن حسن، المطرب من اشعار اهل المغرب، به كوشش ابراهيم ابياری و ديگران، قاهره، 1374ق / 1955م؛ ابن فرحون، ابراهيم بن علی، الديباج المذهب، به كوشش محمد احمدی ابوالنور، قاهره، 1394ق / 1974م؛ ابن قاضی مكناسی، احمد، جذوة الاقتباس، رباط، 1973م؛ ابن مضاء، احمدبن عبدالرحمن، كتاب الرد علی النحاة، به كوشش شوقی ضيف، قاهره، 1366ق / 1947م؛ جاحظ، عمروبن بحر، الحيوان، به كوشش عبدالسلام محمدهارون، قاهره، 1384ق / 1965م؛ سيوطی، بغية الوعاة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1384ق؛ ضبی، احمدبن یحیی، بغية الملتمس، مادريد، 1884م؛ ضيف، شوقی، مقدمه بر كتاب الرد علی النحاة (نك‍ : ابن مضاء در همين مآخذ)؛ فيروزآبادی، محمدبن یعقوب، البلغة، به كوشش محمد مصری، دمشق، 1392ق / 1972م؛ مراكشی، عبدالواحد، المعجب، به كوشش محمد سعيد عريان و محمد عربی علمی، قاهره، 1368ق / 1949م؛ مقری، احمدبن محمد، نفح الطيب، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1388ق / 1968م؛ يوسف، س. م.، «دستور زبان و فرهنگ‌نويسی»، ترجمۀ علی محمد حق‌شناس، تاريخ فلسفه در اسلام، ج 3، به كوشش ميان محمد شريف، تهران، 1367ش؛ نيز:

Garcia Gómez, E., “Filologia y literatura”, Al-Andalus, 1948, vol. XIII.

آخرین نظرات
کلیه حقوق این تارنما متعلق به فرا دانشنامه ویکی بین است.